پیروان او دیدگاههای خویش را به «استاد» نسبت میدادند. پس روشن نیست که چه اندازه از آیین او از خود وی است و چه اندازهاش از شاگردانش. با این همه، ما هر آنچه در پایین آوردهایم به خود وی نسبت دادهایم.
دیدگاه فیثاغورس:
1. اصلِ همه چیز عدد است.
2. غایت حیات انسانی ارتباط او با خداست، که اثرش برای انسان نظم در زندگی فردی و اجتماعی است و خواهد دانست که چه بکند و چه نکند. (البته گویا خدایی منزه از زمان و مکان و خدایی یگانه را در نظر نداشته است.)
3. ارتباط انسان با خدا از راه فلسفه به دست میآید و نه از راهی دیگر.
4. او انسانها را سه دسته میداند: 1. در جستوجوی کامیابی (success) 2. در جستوجوی لذت (pleasure) 3. در جستوجوی حکمت (wisdom). (در برخی نوشتهها به جای «کامیابی»، «احترام و افتخار» آمده است. این دسته بالاتر از لذتجویان هستند. ایشان بر لذتها چشمپوشی میکنند و به کشاکش با دیگران میپردازند تا به کامیابی بیشتری دست یابند. مانند سیاستمداران و قدرتجویان و ماجراجوها و… . و نیز، گاه به جای «لذت»، «منفعت» آمده است. منظور از «لذت» یا «منفعت» همین زندگیِ معمول بیشترِ انسانهاست که در پیِ خور و خواب و نوش و شهوت و خانه و جامه و سرگرمی و… هستند. و نیز، در برخی نوشتهها به جای «حکمت»، «معرفت» آمده است. این دستهی سوم فیلسوفاناند که از لذت و از کامیابی گذر کردهاند. از نظر فیثاغورس ما مختاریم که یا عاشق کامیابی باشیم یا عاشق لذت یا عاشق حکمت.)
5. بر پایهی دستهبندی بالا، انسانها از نظر روانشناختی بر این سه دستهاند: 1. زیادهخواه (یا: جاهطلب) 2.آزمند 3. کنجکاو (زیادهخواهان زندگی را آوردگاه و میدان مسابقه میبینند که باید در آن کامیاب شوند. ایشان در پیِ چون و چرا و سر درآوردن از مسائل نظری نیستند. آزمندان نه کنجکاوند و نه زیادهخواه، بلکه در پیِ نیازهای تنِ خود، مانند خور و خواب و خوشگذرانی و…، میروند. کنجکاوان در پیِ حکمت و پرسوجو و چونوچرا میروند.)
6. فلسفه یعنی عشق به حکمت. (فیثاغورس نخستین کسی است که خود را به جای آنکه حکیم بداند عاشقِ حکمت (فیلسوف) مینامد. بعدها سقراط نیز چنین گفت.)
7. راه رسیدن به خدا این است که فیلسوف شویم، یعنی عشق به حکمت پیدا کنیم. یعنی حقیقتطلبی انسان را به خدا میرساند. (شوق و اشتیاق درونی مهم است، نه حکیم بودن. همچو تفاوت کسی که دانشمند است و کسی که روحیهی جویندگیِ دانش را دارد.)
8. فیثاغورس مفهوم «نجات» یا «رهایی» یا «رستگاری» را به میان آورد. از دید او، در جهان زیستن چیز بدی است. و چون به بازپیدایی یا تناسخ (transmigration) باور داشت میگفت که نجات یا رستگاری ما این است که دیگر به جهان بازنگردیم. رسیدن به خدا نیز چیزی جز این نیست که از جسم یافتنِ دوباره بازرَهیم. و ما از راهِ دین به نجات یا رستگاری میرسیم (منظور همان دین باطنیِ فیثاغوری است که آیینهای ویژهای داشت).
9. ما در این جهان غریبیم، یعنی هر انسانی با دیگر انسانها ناآشناست و انسانها هیچ پنجرهی گشودهای بر روی یکدیگر ندارند. گویی در اتاقهایی دربسته هستیم، زیرا که هر انسانی به فکر سود خویش است، چه سود مادی و چه سود معنوی. همه به سوی یکدیگر میروند تا سودی بگیرند و نه آنکه سودی بدهند. این غریبی انسان که برآمده از خودگرویِ روانشناختیِ اوست چارهناپذیر است و هیچ دینی هم نمیتواند آن را عوض کند. از دیدِ او، تنِ ما زندانِ روح ماست و اگر روح آزاد میبود در این تن نمیآمد.
10. برخی پندها و آیینهای دین فیثاغوری: تاکید بر گیاهخواری./ تاکید بر خاموشی و سکوت (کمسخنی و خاموشیِ فیثاغورس در نشستها نامی است)./ هیچ چیز شگفتانگیزی را که دربارهی خدایان و باورهای دینی گفته شده انکار مکن./ در دینِ او، همهی داراییهای شخص برای همهی همدینان اوست، پس هیچ چیزی از آنِ کسی نیست./ هر سخنی را که به تو یاد میدهند رازدار باش و در هر جایی نگو، بلکه باید آوندِ درخورش را بیابی و سپس بگویی./ برای پاکسازیِ روح سه چیز مهم است: 1. اندیشهی ریاضیاتی داشتن (یعنی در هر کاری همچو ریاضیدانان با تعریفها و اصلهای موضوعه پیش برود. سخن پذیرفته نیست مگر آنکه با اصول موضوعه مدلل شده باشد). 2. گوش دادن به موسیقی (بیشتر بر شنیدن موسیقی تاکید شده تا بر نواختن آن، و گویا برای نرم گردانیدن روحیه بوده است). 3. خاموشی و کمسخنی (در آغاز برای آشکارا نشدنِ رازها بوده است ولی سپستر اصلی عمومی گشت)./ خودکشی روا نیست، زیرا که خدا خواسته که ما در این جهان گرد آییم. حتی اگر خودکشی هم کنیم، از چرخهی تناسخ بیرون نمیرویم و چون گناه بدی کردهایم در تنی بدتر باز زاده خواهیم شد. باید به خدا رسید تا از این گردونه رها گشت. (و برای رسیدن به خدا دستهای از دیدگاهها را باید به دست آورد و کارهای ویژهای کرد.)/ باید به اندازهای که نیاز است به کارهای این جهان بپردازیم (برای نمونه، به اندازهای که برای زیستن نیاز است خوراک بخوریم). چون کارِ دنیایی نانیکوست./ جهان فریبنده است. هر کسی که با آن خو گرفت فریب خورده است.
